“بسم الله الرحمن الرحیم”
بی نام او هر کاری ابتر است
زن که باشی…
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻋﺎﻗﺒﺖﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ … ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ، انار دلت میان دستانش دانه می شود وتلاطم بی قراریت به ساحل وجود مردانه اش می آساید. ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ؛ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ، ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ، دوست داری ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺒﺮﯼ، ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺪﻫﯽ و گاه مشتاق و حریص ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ بو کنی ﺷﺎﯾﺪ ﻋﻄﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﺵ ، ﻻﺑﻪ ﻻﯼ ظریف ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩﺑﺎﺷﺪ.
مادر که باشی …
گاهی سخت ،گاه نرم،گاه آتش و گاه آب میشوی. شیره جانت را که به نهال جانش می ریزی و لحظه لحظه قدکشیدن و بارور شدنش را به تماشا می نشینی، دیگر گلخند لبانش را به همه دنیا نمی دهی. مادر که باشی، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﯿﺸﻮﯼ ، ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ﻣﯿﺸﻮﯼ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪﻣﯿﺸﻮﯼ.
خواهر که باشی…
آرامه دلت ،بلندبالای قامت برادر می شود و غم نشسته بر پیشانی اش قرار از کفت می رباید ،آن وقت است که هرچه داری و نداری را کف دست میگیری و دستهایت را رو به آسمان بلند میکنی و فقط میگویی خدایا برادرم. مدام دلت شور میزند، دلواپسی های خواهرانه ات تمامی ندارد انگار.
اما چه زن باشی،چه مادر و چه خواهر …
کافی است بند دلت را به سپیدی گیسوان عقیله در شب یازدهم گره داده باشی،و روح جانت را به چادر خاکی اش سپرده باشی،کافی است تاویل آیه های صبر را میان کوفه وشام به نظاره نشسته باشی .کافی است همه آن صحنههای عطش و آتش و خون و تل و قتلگاه را دست در دستش از مقابل دیدگان گذرانده باشی، تمام منازل وادی النّخله، موصل، عین الورده، رقّه، جوسق، دعوات، حلب، قنّسرین، معرّه النّعمان، شیزر، سیبور، حماه، حمص، بعلبک را پا به پایش گریسته باشی، توی منزل «جبل جوشن» که بانویی از بانوان حرم به تازیانه خبیثی، کودکش سقط شد، توی منزل «عسقلان» که کودکی از مرکب به زیر دست و پای ستوران افتاد و پرنده جانش میهمان سفره صدیقه طاهره(ع) شد، منزل «اندرین» که بزم شراب و طرب، آتش به جان دختران حریم طهارت انداخت؟را پابه پایش زار زده باشی. نهیب «یا اشباهالرّجال»و ،فریادِ «یا اهل الختل و الغَدرش در کوفه را شنیده باشی،کافی است میان آن همه هلهله و پایکوبی،جماعت شرور به تماشا آمده، آن همه چشمهای خیره وناپاک ، به همراه بانوان و کودکان حرم آن هنگام که چوب خیزران بر لب و دندانهای حسین(ع)نشست بارها صورت خراشیده باشی وسر به کجاوه محمل کوبیده باشی،شیون کرده باشی وبارها از خدایت خواسته باشی که ای کاش هزاران بار همسر و پدر و برادر و فرزندت وهمه عزیزانت را فدای این خانواده کرده بودی تا اندکی از هرم آتش قلوبشان کم کنی،ای کاش بارها وبارها تازیانه های ستم به جای بانوان وکودکان حرم بر بدن تو نشسته بود.
کافی است آن همه جلال و شکوه و عزت را آن هم حین اسارت دیده باشی وبارها وبارها فریاد حیدری ما رایتُ الّا جمیلاً زینب (ع)را به گوش جان شنیده باشی …
که وقتی پاره های پیکر حاج رضوان و بدن اربا اربای جهاد را به شما برگردانند، زینب وار بگویید اللهمّ تقبل منّا هذا القربان هنیئا لکم .
همسر عماد مغنیه.